منتظرم نمان تا اخرفصل بهار............. دلنوشته قلب پرازغمم
نویسنده : مریم / نظر شما برای مریم / نظر:()
ویرایش
هرچه قدراینجابه ایستی انتظارم رابکشی بی هوده است نمی خواهم کنارت باشم تااسمان ابی صورتش راازمن برگرداند سیاهی هدیه دهد......می خواستی دیواری را میان دیدارهایمان نکشی....می دانم یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده یه عالمه اشک توی چشماته یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده، فکرنکن فراموشت کردم فقط می خوام ازقلبم بیرونت کنم تا oخوشبختی دردرخانه ات بنشید خودت میدانی اگرباهم باشیم هیچ یک خوشبخت نمی شویم آخر فصل باران منتظرم نمان.دلم غمگین می شود این چنین منتظرم ماندی من هم ازرواجباربی رحمانه نمی توانم حتی لحظه ای نگاهت کنم به جای حرف واقعی تو گلویم دوست دارم.......بایدحرف بی رحمانه ای که هیچ وقت حرف خودم نبودبهت بگویم تابروی....................منتظرم نمان چون برای راحتی وجودت برنمی گردم سختی راباجونم می خرم برایت............