دیدی رفتی.. ذهن خالی از غمم را که تازه برخشکشویی فراموشی سپرده بودم تازه کردی.. دیدی چه شد....زخم خنجرت همچون سالهاپیش تازه شد...
دیدی چشمانم خشک شد..لبانم جویبار ازسکوت.... چه میگویی من!!نه تو عاشق بودی حالادل به هوس سپردی.. من!!نه تو اسیر شیطان سرنوشت شده ای..من فوقش اشک میریزم..بغض می کنم نه برای توبرای سالهاپیش. تو پیش غمهایم سرسوزنی غم نیستی .... ولی دلتنگم..دلتنگ دروغهایت...... دوستت دارم نه... تورانه.........خاطرات خوشت را که دردلم زخمت را سرخترمی کنند دلنوشته