خداو شیشه آه ...دلنوشته
روزهاانتظاررامی نوشم تانکندتبدارشوم واسه خاطردامان سیاه بخت دل
بالشم ازابراست دستانم رامی گیردوبه سپیدی میبردتا تنهایی رادرقایق دنیافریادنزنم
چشمانم مه آلوداست شیشه هاای که آه هایم نقش گرفته است رابه سختی میبیند
آتشی دارددلم که بی خبراست ازبغض سکوتم
دردریاباقطره های ناله ام میزیستم گوشهایم کراست خیلی وقت است نقشش رافراموش کرده ماتم زمانهای دلشکسته راگرفته"..ازدورهادرزمین وآسمان چراغی ایست که درشب وروزدریغ نمی کند ازمن نورش را انقدرتندبادمی دهدبه دلم که باورش کردم بازهم همراه ناله هایم عاشق چراغ لبخندطلوعش می شوم
نسلهادرکنارت گذراندم نسلهاراخوب شناختم ولی هیچ وقت نگاهت راای نسل چهارم دلم نشناختم تویی نگاه مبهمم ای ترانه ی قلبم......اینم برای داداشم........
لحن ترانه هایم....دلنوشته
لحن ترانه ام مدتیست دگر دل انگیزنیست
ترانه ام آوایش جان داده است درره انتظارعشق
ماهی های سبکبال وجودم دردرونم به سینه ام جنگ میزنند
فریادافسونگری را بانسیم نگاهشان جاودانه فریادمیزنند
خموش نگاهم باهزارآهنگ غم دفتر ماه را پراززنگ انتظارعشق می کند
باطبل پرهیاهو رخ چین چروک دلم فریادمیزند....فریاد سرخی تقدیر...که دلکش ساخته است دلم را باهزارتاروپودش انقدردلکش هست که ازخاطرش نمی رودعشق پرپرشده تبدار شاخه هایش را........حیران دیدن ترانه های وجودش است چه آهی دربساط داردکاش هرگز دلم چشمانش انتظارررادر کاغذنفاشیش نمی کشید
دردلـَــم......دلنوشته
دردلـَــم انقدررُمـآنِ خاطره های زندگیم راخواندی ....
که بغض امانت ندادبه حال درد دلـَــم گریستی...
تــــوهـَــوایت آنقدر بغض کردکه حتی گونه های من هم خیس شد...
بلـــند ِ دنیای غم هایم انقدربلندکه خاطراتم رُمـآنِ شده...
و مَـ ـن انقدر خاطراتم راورق زدم تا به صفحه بودنـهایـَت رسیدم یادم رفته بودکه خاطرم بماند چه روزهایی داشتیم دراین روزگارسر بـه هـَــوابودنمان.....
با تمـآمـِ سر بـه هــ ـوایی بازهم دلمان هوای هم راداشت تانکندنگاهمان گریزکندبشکندقلبهایمان ...
نمی دانم چه شدکه رُمـآنِ خاطره هایمان اینگونه پراز غم شد دگر برگه هایش نمی تواندبارسنگین غم راتحمل کند....
دلم.دلنوشته
خراب است دلم فریادنزن که گوشهایم دگرنمی شنوند
حیرانم رسوانکن که دلم دگرنای خاطره تلخ دگر ندارد
شب آمدمرادرسیاهیش پنهان کردشیهه غزلهایت را نخوان که دراین شب دگر آوایش نمی خواند
نفسم سرداست غوغامکن که بیزارم ازفریاد دلتنگی
آه غوغاست نگاهت نگاهم مکن که دگرتحمل بیدادندارم
بارسنگین سکوت..دلنوشته
توی دنیانمی خوام لحظه ای بی تو پلکاموروهم بزارم
اوج تنهایی باپلکای بارونی ...همیشه خوشبختیوواسه خاطرتومی خوام
سخته اما دل بی قرارمن می تونه کوله سنگین سکوت وتو دوشش باخودش طی کنه
غافل نیستم ازدلت ...ولی برو تانکنه غافل بشی ازدل عشقت
میدونم من واسه توچیزی جزدروغ نیستم واسه دلگرمی خاطره هات تواوج سرمابیش نیستم
ولی خودمو به بی راهه میزنم راه کلبه رویاهامو گم می کنم تاتو خوشحالیتو ببینم
اگه می خوای به جرم قتل نگیرنت......پس بخندهیچ وقت خندهاتو پنهان نکن که دلم دق می کنه بی خنده های تو
حتی اگه خنده هات واسه دل کس دیگه ای باشه.......بازهم بخند ......خوشحالیته هست که هنوز غم نتونسته زانوهاموبه زمین نبزنه دلموخوردکنه
........دلنوشته
سوز وغم ودردرا همواره بادلم آشنامی کنم تا همنوا بدرخشند برای انتظاردیدن تو......................می فشارم دلم را تا دلتنگی خاطرش رانبرد .......فتح می کنم عطش نبض دل را تا درانتظارت بماند و فردابدون تو نتواند بماندو تابان شود............دلم می خواهد ظهورت رابادل بینم دلم می خواهدمژده دهم ظهورت را برتنهای منتظردرهمین روزها .............................بدون من همه عالم برپاست بدون تو زندگی جلوه اش ناپیداست ...........................دلم می خواهد بنازم به قلب عاشقان منتظردیدارتو........آرزویم دیدارتوست درتپش ابرهای بارانی...کنارحوض ماهی انتظارایستاده ام سجاده ام را برای ظهورتو پهن کرده ام......ماهی ها بی آب اند بی تو دلشان نبض سوادای نوای تورامی طلبد .... بیاتاشاید کف دلم آهسته دلتنگیش رابرای تو بیرون ریزدبیا تااشکهایم درتماشای انتظارت خشک نشود
نمایشگرزندگی روی رینگ ...دلنوشته
درطول دورانی که نمایشگر زندگیم بودم دل وجرات داشتم تا درطول مبارزه با زندگی درروی رینگ برنگرانی نبازم....زندگی بهم ضربه ای زد شبی بود که قدرت ذهنم هم نتوانست ایستادگی کند دربرابرضربه زندگی دنده های فلبم شکست....چقدراحمق بودم بازهم بعدضربه باگوشه چشمم ایستادم بی آه طنابهای رنج ودردو تحمل کردم...انقدر دلواپس بودم دلم ومچاله کرده ودم تاحس نکنم ضربه زندگیوصادقانه قدم بردارم به سوی هنرباخدابودن...اکنون که خانه ام دورشده ازغم ومصیبت روی رینگ منتظراستراحت درخواب عمیق هستم
باورکن.........دلنوشته
باورکن خیلی سخت است دیکته انتظارتو
ازمن عبور می کنی راهی می روی تاگلی که درچشمانت زیباست
آوایی می خوانی ....بی خبرم که تو کیستی.می گذری ازکنارمان ولی ماهرگزتورانمی شناسیم
ولی فقط ادعای انتظارکشیدن را می کنیم دگرهیچ انتظاری نداریم.....فقط ادعای مسلمانی می کنیم ولی یادمان می رودتوگفتی هرگزتهمت...دروغ...قضاوت نکنیم ولی بازهم باتمام خونسردی همه عالم به خوداجازه چنین کارهایی می دهند
((خلوص دل دلدارم))دلنوشته
گاهی اوقات وقتی با خودم کلنجارمیرم فکرمی کنم کیم به بن بست میرسم........................کاشکی زهری بودتانوش کنم تاشایدجنگ دلم ورویاهام تمام می شد...................چندساعت نشسته ام سرکوه تاشاید شعاردلم بازهم به طبیعت دلخواه دلم سکون کند.....................دلم کودکانه می زیستت خیال خنده ندارد خیال مهتابی بودن درباغ انتظارندارد........پیرشدم .....پیرافسوس هایم..... دلم برای مستیش دلم برای حجم نگاهش.........دلم برای سیمای جلوه خنده هایش تنگ است...............................نمی خواهم دم زنم ازقله های سرشارازافسوس....................بروباخلوص بمان برونترس من روانم باگوهرخلوص تو برسینه اندوه زنده خواهد ماند.............................
دلم.دلنوشته
امروزحالم نمیدونم خوبه یابد بی خبرم از دلم نمیدونم آتیشی یا بادملایم روزگاردرونش می چرخه.....فقط یه چیزوخوب میدونم درونش یه خبراییه غوغاست نمیدونه بخنده یاگریه کنه....وای چقدر این دل تنگم جادش تنگ شده هواش مه آلودشده ...دلش هوای بارونی شدنوکرده...یادکودکیش افتادیاد رازداریمون زیرسقف ایوان رنگی نشستنمون ...............حس صدای صخره های کوه ومی کنم چقدرسخت فریادمیزنن بی آه ............................ناخن هاموانقدر تواین غوغا به زخم های دلم زدم خون آلودشده .........................طوفانی تونگاهم هست ولی نقشی تودیدگاه کودکی داره که وقتی پاهاش قدم میزاره تودوران کودکی بایارکودکیم آرام میشه نفساش یواش میشه ..................حتی تو..وهم وخیالم.. دیگه نفسام صدای آه نمیده چقدرنفسام پرنالست..... ولی لبام نقش خندروتونمایش گرفته نمیزاره کسی بادیدن بغض ناله هام غمگین بشه افسرده بشه روی پلکاش جای جویباربزاره