سفارش تبلیغ
صبا ویژن
heart

سجاده عشق

نویسنده : مریم / نظر شما برای مریم / نظر:() ویرایش
   
 

سجاده عشق

- مامان! پس کوش؟ همش باید دنبالش بگردم!
- چی کوش؟ باز دنبال چی می گردی؟!
- مامان تو رو خدا بگو کجا گذاشتیش؟دیر شد ، دسته رفت.
- آهان طبق معمول دنبال زنجیرت می گردی! زیر میز مطالعته، خودت اونجا گذاشتیش.
- مرتضی! این دیگه چیه ورداشتی؟!!
- هیچی مامان سجاده نمازمه!
- وا! سجاده برای چی؟ کو تا نماز! تازه می ری مسجد نمازتو می خونی.
- نه مامان امروز با روزای دیگه فرق می کنه! دیشب حاج آقا ستوده روی منبر حرفای قشنگی می گفت، خب دیگه اجازه می دین من برم؟
- نگفتی دیشب آقای ستوده چی می گفت؟
- فعلاً نمی شه ، دیرم شده.خودتون بیاین ببینین.
هیئت راه افتاده بود. پونصد متری از حسینیه دور شده بود. طفلکی مرتضی اول رفته بود حسینیه، خبری از بچه ها نبود .
- آقا ببخشید هیئت از کدوم طرف رفت؟
- عجله کن پسرم خیلی دور نشدند کوچه شهید نظری روبگیر برو بهشون می رسی.
- راستی حالا چه جوری زنجیر بزنم؟! سجاده رو چی کارش کنم؟ نمی شه با یه دست سجاده رو بگیرم و با یه دست هم زنجیر بزنم.
همینجوری با خودش کلنجار می رفت و قدم های کوچکش به دسته عزاداری نزدیکترش می کرد.حرفای حاج آقای ستوده رو تو ذهنش مرور می کرد.
- یکی از مهمترین هدف های قیام آقامون ابی عبدالله الحسین این بوده که ارزش های دینی مثل نماز که توسط یزید باز گرفته شده بود احیا بشه
فرزندان عزیزم نشه تا اذون ظهر سینه بزنین ، زنجیر بزنین ، پشت و سینه هاتون به عشق امام حسین سرخ بشه ، اما همین که وقت نماز رسید شما تماشاچی باشین !! امام عزیز ما عاشقی می خواد که به حرفاش عمل بکنه در همه زندگی ازشون پیروی بکنه.
- خب چکار کنم؟ اگه توی مسیر مسجد نبود چی؟ اگه هیئت بخواد همینجوری تا امام زاده بره چی؟ من که نمی تونم تنهایی برم!
بی خیال سجاده رو می برم حالا یه کم خسته می شم دیگه ، چیزی نمی شه که !
یه نفس راحتی کشید. ته تهای دسته بین بچه های بزرگتر از خودش جاشو پیدا کرد فقط ساکت بود تا دم وآهنگی که از بلندگو پخش می شد رو درست یاد بگیره تا بتونه خودشو با جمع هماهنگ کنه.
از شادی چشماش برق می زد صدای دلنواز مداح همراه طبل و سنج واقعاً هیجان انگیز بود.
دو بیتی های مداح که هراز چنداگاهی برای استراحت زنجیر زنان خونده می شد مرتضی رو می برد تو فضای نینوای سال 61.
می برم تا آنکه سیرابت کنم            از کمند حرمله خوابت کنم
در حرم زاری مکن از بهر آب       چون خجالت می کشم من از رباب
تا امام زاده که محل تجمع همه هیئت ها بود هنوز خیلی راه بود.واقعاً سجاده خسته ش کرده بود اما بهش فکر نمی کرد.با هر زحمتی بود ساعتشو نگاه کرد.
ساعت وقت اذون را نشون می داد.
یه نگاهی به بلند گو کرد ، چشماشو به طبل زن و سنج زن دسته دوخت که وسط دسته پرشورتر از دیروز می نواختند و می کوبیدن!سرشو برگردوند طرف راست  با تعجب از رفیقش پرسید:
- سعید چرا کسی اذون نمی گه؟!
- پسر اذون برا چی؟ مگه وسط زنجیر زنی کسی اذون می گه
- نه ! ولی
- خب پس چی؟
باز حرفای حاج آقا ستوده یادش اومد
- عزیزان من ظهر عاشورا که دو لشگر به جنگ می اندیشیدند وقتی یکی از یاران امام یادآوری کرد که وقت نماز شده حضرت دعاش کردند و از سپاه یزید خواستند فرصت اقامه نماز به آنان بدهد و با اینکه آنان تمایل به دست برداشتن از جنگ نداشتند ، امام به اتفاق یاران خویش به نماز ایستادند. دو نفر از یاران امام خود را سپر قرار دادند و در آن لحظات حساس مرگ و زندگی ، امام نماز را به جماعت اقامه کردند.
- سعید آخه الان وقت نماز ظهره!
- خب می گی چکار کنم ، می خوای برم میکروفن را بگیرم و در اختیار جنابعالی بزارم حضرت آقا اذان بگین؟!!! نه آقا جون، من خودمو ضایع نمی کنم.
- ضایع یعنی چی سعید؟ مگه می خوایم کار بدی بکنیم.مگه دیشب نشنیدی حاج آقا ستوده چی می گفت؟
سعید لحظه ای به فکر فرو رفت.
- ما هر کدوممون وظیفه ای داریم. برای انجام وظیفه دینی باید تمام توانمان را به کار گیریم و تلاش کنیم.
- ای کاش آقای ستوده همراهمون بود ، اونوقت خیلی راحت تر می شد حرفمونو بزنیم.
- حالا که نیست ، با حاج آقا گلپر صحبت می کنیم.
- حاج آقا سلام
- سلام پسرم! چیزی شده؟ با کسی دعوات شده؟
- نه نه ! می خواس    تم      ب   گم    اذون شد ه  .پس کی نماز می خونیم؟!!
- آفرین به آقا مرتضای گل! نمازم می خونیم. نیم ساعت دیگه تا امام زاده راه داریم ، اونجا همه مون نماز می خونیم.
- ولی حاج آقا الان اول وقت نمازه ، چی می شه همینجا نماز بخونیم؟! آخه من شنیدم کسی که اول وقت نمازش رو بخونه همراه آقا امام زمان نماز خونده، تازه امام حسین هم روز عاشورا از جنگ دست کشیدند و نماز خوندن.
- پسر جون آخه این همه آدم چه جوری وضو بگیرن ، مهر از کجا بیاریم روی آسفالت مگه می شه نماز خوند!
- حاج آقا می ریم از اون ایستگاه صلواتی آب وضو می گیریم،سنگ هم که این دوربر فراوونه.از حاج اقا ستوده شنیدم که اگه مهر نبود روی سنگ هم می شه سجده کرد .
- نخیر ! نمی شه حریف شما بچه های امروزی شد ، یه وقت از بس بهتون می گیم نماز بخونین زلّه می شیم ، یه وقتم اینجوری می کنین! الله اکبر خب باشه بزار ببینم چکار می تونم بکنم. شما هم برین سنگ ریزه ها رو جمع کنین.
- عزاداران عزیز! اجرتون با امام حسین (ع) امروز یه نوجوان 10-12 ساله حرفایی رو زد که باید همون دعایی که امام حسین علیه السلام در حق ابوثمامه کرد ، ما هم در حق این نوجوان و همه نوجوون ها و جوون های کشورمون بکنیم.
دعا کنیم که خداوند همه جوون ها و نوجوون های ما را از نمازگزاران قرار دهد . درسته که هوا یه کم سرده ولی هیئت همینجا نماز ظهر رو اقامه می کنه و بعد می ریم سمت امام زاده ، حاج آقا ستوده هم قراره خودشون رو به هیئت برسونن ، حالا دیگه هر جا باشن پیداشون می شه.
بزرگتر ها دنبال این نوجوون بودن و مرتباً تحسینش می کردند و تعدادی از جوونا هم که عشق طبل و سنج و زنجیر بودندغرولندکنان می رفتند تا با شیر آب کنار ایستگاه صلواتی وضو بگیرند.
مرتضی و سعید غرق در لذت انجام وظیفه اشک تو چشماشون موج می زد اشکی برای موفقیتی ماندگار.
به راستی سجاده مرتضی اون روز فرشی برای عرشیان بود .
الله اکبر و الله اکبر      اشهد ان لا اله الا الله...........

سید محمد عبداللهی


heart

خاطرات

نویسنده : مریم / نظر شما برای مریم / نظر:() ویرایش

چشمانم رابرخاطراتم می بندم تا نگاهت راسخنانت را به یادنارم شایدازان دل اشوب ارام بگیرم


heart

نوشته خودمه سربزنید ازته ته دلم نوشتم نظربدیدممنون

نویسنده : مریم / نظر شما برای مریم / نظر:() ویرایش

رفتی که نتونم ببینمت شاید می تونستم ببخشمت دلم شکسته نگاه مضطربم پابه پای عقربه های ساعت می چرخه  تاشایدبرگردی شاید کابوسهای پائیزی بی رحم تنهاییم تمام شود سواردوچرخه خاکستری ام می شوم رکاب میزنم انقدررکاب میزنم تاشایدکابوس تمام شودعقربه های ساعت جهت چرخشونوتغییربدن رکاب دوچرخه فقط برای دلخوشی دلم می چرخید اخه کجایی بامرام  انقدررکاب زدم رسیدم انتهای نگاهت پاهایم دستانم ازسردی نگاهت یخ زده پس چرانمیایی دوست دارم چه توانتهای نگاهت نگاهتوازمن بدزدی چه نگاههای تلخمو تحمل کنی برای لحظه ای بگی برو ..............خدایا چه کنم بااین دل عاشقم


heart

دوست دارم

نویسنده : مریم / نظر شما برای مریم / نظر:() ویرایش

دوست دارم پروانه ای باشم

 تابتوانم به اسمان ابی برم

 

 ُستارگان رابچینم

خدارادیدارکنم

بگم خداعاشقم کردی

پس چرا جراتشوندادی کنارم نگهش دارم

چرا اخه خدا ازمن دورشده عشقم

خدایاستاره هاروبرای دیدن اون چیدم

خدایانمی تونم بینمش  چطورایناروبدم بهش خداا کمکم کن

دوریشوتحمل کنم


heart

دخترک تنها

نویسنده : مریم / نظر شما برای مریم / نظر:() ویرایش

دخترک باخودمی گفت...............این دنیاتنگ وتاریک نمی نونم عشقم دوریشوتحمل کنم.........امروزباهاش همنفس شدم قلبشوپس گرفتم تاشایددلش بامن بشه ترسی وجودموگرفته باخودم گفتم نکنه باهم بودنون دورتراش کنه ازمن.........فوقش6ماه باهم باشیم نکنه بعددانشگاهمون که دراومدیم باهم نباشیم می ترسم درسشونخونه تلاشش کم بشه........خدایاوقتی من رفتم ازکنارش کمکش کن درسشوبخونه نمی خوام خدایاهم نفسیم باعث کم تلاش کردنش بشه می خوام نباشم تا برای به دست اوردنم تلاش کنه درس بخونه خدایا منم باکسی نمیشم تا اون باتلاشش بهم برسه خدایامی خوام کمکش کنی تا دوست داشتنودرک کنه ......خدایاکمکش کن تابهم برسه..........اگه کنارم بودبهش می گفتم دوست دارم نبودم به خاطردوست داشتنمه تاتو بابودنم صدمه نبینی روزی...........


heart

قطعه ای از کتاب پیامبر و دیوانه/ جبران خلیل جبران

نویسنده : مریم / نظر شما برای مریم / نظر:() ویرایش

 

یک بار به مترسکی گفتم «لابد از ایستادن در این دشتِ خلوت خسته شده‌ای؟» گفت «لذتِ ترساندن عمیق و پایدار است، من از آن خسته نمی‌شوم.»
دَمی اندیشیدم و گفتم «درست است؛ چون‌که من هم مزه این لذت را چشیده‌ام.»
گفت «فقط کسانی که تن‌شان از کاه پر شده باشد این لذت را می‌شناسند.»
آنگاه من از پیشِ او رفتم، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردنِ من.
یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامی که باز از کنارِ او می‌گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیرِ کلاهش لانه می‌سازند...!


heart

کلاغها

نویسنده : مریم / نظر شما برای مریم / نظر:() ویرایش
کلاغهاگرچه سیاهند وآوازشان خوش نیست

اماآنقدرباوفایند که شاخه های خشک درختان رادرفصل سرد زمستان تنها نمی گذارند!


heart

دلتنگم!!!!

نویسنده : مریم / نظر شما برای مریم / نظر:() ویرایش

گوشه ای مینشینم و حسرت ها را میشمارم............

و باختن ها را............

و صدای شکستن ها را...........

نمیدانم کدام امید را نا امید کرده ام وکدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم......

که این چنین

دلتنگم..................!!


heart

صدای باران را می شنوی؟

نویسنده : مریم / نظر شما برای مریم / نظر:() ویرایش

با تو هستم!

صدای باران را می شنوی،

دانه های باران را لمس می کنی،

سرت را بالا بگیر،